بهاربهار، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره

ninie jigmali man

╬═♥╬╬♥═╬╬═♥╬╬♥═╬

بوی بهار می شنوم از صدای تو نازکتر از گل است گل ِ گونه های تو ای در طنین نبض تو آهنگ قلب من ای بوی هر چه گل نفس آشنای تو ای صورت تو آیه و آیینه خدا حقا که هیچ نقص ندارد خدای تو صد کهکشان ستاره و هفت آسمان حریر آورده ام که فرش کنم زیر پای تو رنگین کمانی از نخ باران تنیده ام تا تاب هفت رنگ ببندم برای تو چیزی عزیزتر...
29 بهمن 1391

ღ ♥ ღ

آهـــآﮮ زمستــآלּ ! פـَــوآسَتــــ جَمــع بـــآشـב ... ڪـﮧ בور ِ تـُـو وَ تَمــــآمـ ِ شآعـــــرآלּــﮧ هــآ رآ פֿـَـط פֿــوآهـَم ڪشیــــב ...! اَگــــر بـآ آمـَــــבלּ ـَتـــــ ... او ... פـَـتّــی یڪــ "سـُـــرفــــﮧ" ڪُنــــב ...!!   ...
29 بهمن 1391

7ماهگی تجلی عشق منو رحیم

خدایا تو باغ زندگیمون که پر از خاطره های عاشقی و دلدادگیه گل  نورسی در حال رشده که هردوی ما چشم براه باز شدن غنچه اش ایم.   یه روزی دو نفر غریب دلاشون  بهم گره میخوره و با پشت سر گذاشتن طوفان های زیادی بهم می رسند و امروز منتظر ثمره عشقشونند. امروز 1 فروردین ماه 1388 هجری شمسی است، و از زمانی که تو در وجودم شروع به روییدن کردی 7ماه 3 روز می‌گذرد.واین اولین عیدی هست که تو هستی و هستی و وجودم بهت وابسته س.امسال بهترین عیدی رو پیشاپیش از خدای مهربون دریافت کردم. از روز اولی که جواب آزمایش مثبت در دستم بود و هنوز باور نمی‌کرد...
23 بهمن 1391

نام تو

یه صفحه سفید ، به همراه یک قلم این بار حرف ،حرف نگفته ست یک حرف تازه نه از تو … هی فکر می کنم هی با قلم به کاغذ سیخ می زنم اما دیگر تمام صفحه ها معتاد نامت اند انگار این قلم جز با حضور نام تو فرمان نمی برد در تمام صفحه های دفتر شعرم در گوشه های خالی قلبم در لحظه های تلخ سکوتم و فکرهایم چیزی به جز تو نیست که تکرار می شود مثل درخت در دل من ریشه کرده ای ...
17 بهمن 1391

بهار تنها اسمی که لایقش بودی

      بهار بهار صدا همون صدا بود صداي شاخه ها و ريشه ها بود بهار بهار چه اسم آشنايي صدات مياد ... اما خودت كجايي وابكنيم پنجره ها رو يا نه تازه كنيم خاطره ها رو يا نه بهار اومد لباس نو تنم كرد تازه تر از فصل شكفتنم كرد بهار اومد با يه بغل جوونه عيد آورد از تو كوچه تو خونه ...
16 بهمن 1391

وول زدنای شدیدت

*وای مامانی خوشگل من دختر قشنگ چرا تو این همه تکون میخوری من که نهایت آرامش رو واسه نوگلکم فراهم میکنم پس چرا اینقدروول می زنی احساس میکنم واسه خودت پارتی گرفتی*         ...
7 بهمن 1391

این روزا...

هنوز نیومده خیلی باهات سرگرم شدم وقتی تکون میخوری حرکاتت دقیق از روی شکمم معلومه وقتی لگد میزنی کلی ذوق میکنم واسه خودم  این روزا بلند شدن و نشستن واسم یه کم سخت تر از قبل شده شبا هم خیلی دیر خوابم میبره اونم بخاطر محدود شدن وضعیت خوابیدنمه اینکه باید فقط به پهلو بخوابم و متاسفانه عادت ندارم تا صبح هم چندبار بلند میشم و از این پهلو به اون پهلو میگردم همه ی اینا فدای یه تار موی دخملی تو سالم باشی هیچی واسم مهم نیست جونمم واست میدم.   ...
7 بهمن 1391

5ماه و 13 روزگی نی نی و تعیین جنسیت

الان که این پست را می نویسم، از درد پشت و کمر و دل و پا پنچر شده ام. دلم می خواست خانه می بودم و دراز می کشیدم. ولی چاره ای نیست و باید تحمل کنم. دلم می خواهد زودتر این دوران تمام شود و نی نی گلم را ببینم. دوباره جین بپوشم، موهایم را رنگ کنم، بدوم و مسافرت بروم.توی همین افکار بودم که دکترم گوشی را روی شکمم گذاشته بود و دنبال صدای قلب کوچک کودکم می گشت. به دستهایش نگاه کردم و با خودم گفتم که اینها اولین دستهای انسانی ای خواهند بود که بچه منورا لمس خواهند کرد. گاهی اوقات یک چیزهای کوچکی نظیر این دلم را ناز می کند. با خودم فکر می کنم که روز زایمان بیشتر از من برای نی نی گلم سخت خواهد بود. استرس های دم عمل که به او وارد...
4 بهمن 1391

کودکم شمع محفلم

تمامی سدها را به بهانه تو خواهم شکست تمامی راهها را هموار خواهم ساخت به بهانه تو دردم را گریه هایم را حبس می کنم در وجودم به بهانه تو تو را ،عشقم را، قلبم را دوست دارم و با تو همه ترانه ها را خواهم سرود و به امید روزی که لحظه های عاشقانه را قاصدک خبر بیاورد و تمامی کوچه های بن بست به پایان برسد و آسمان پر ستاره خویشتن را به خورشید امیدوار کند و تمامی شعر ها دوباره خوانده شود در کنار خودت آری هزاران بار می گویم دوستت دارم و دست تکان می دهم برایت حتی بغضم را در آوازی گم می کنم گریه هایم را تا بی نهایت در چشمانم اسیر و خلوتم...
1 بهمن 1391

سونو گرافی

 مطب سونوگرافی با اینکه خیلی شلوغ بود ولی حدود ساعت ٤:٣٠ نوبتم شد و رفتم داخل ..آقای دکتر خیلی دقیق تاریخ آخرین پری من رو 26شهریور ماه گفت و تاریخی که شما تو دل مامان قرار گرفتی در اصل 9مهر بوده ... بعدش هم همه جای شما رو وارسی کرد و من هم تو یک مانیتور بغل دستم داشتم شما رو میدیدم .. عسل مامان این بار صدای قلبت همه جا رو پر کرده بود ... پر قدرت تر از دفعات قبل که توی بهداشت انجام دادندواسم . حسابی ته دلم قند آب میکردم که این صدای قلب شماست که دارم میشنوم.   ملوسکم قشنگم مامان قربون اون قد 20  میلی متریت بشه الهی   ...
1 بهمن 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ninie jigmali man می باشد